اولیش محدودیت خانواده ها از لحاظ فرهنگ / سنت / مذهب و تاثیر شدید اون روی فرزندان
خانواده مذهبی که به شدت مخالف هر گونه رابطه بین دختر و پسر هست چه سالم و چه نا سالم
هنگامی که بچه در حال بزرگ شدن در چنین خانواده ای هست رابطه با جنس مخالف به یک چیز بد تبدیل میشه یعنی اینکه گرچه خودش تمایل زیادی به این موضوع داره و شدت هم پیدا میکنه
ولی جوری رفتار میکنه که خانواده دوست داشته باشند
ظاهرا خانواده راضی هستند از فرزندشون ولی نمیدونند چه بلایی سر فرزندشون میاد
فرزند نمیتونه حتی در فامیل با جنس مخالف کوچکترین رابطه ای داشته باشه
لذا اعتماد به نفسش را از دست میده این خطرناک ترین مشکل هست. شروع میکنه به محدود شدن با بقیه و متنفر شدن از از خودش زیرا که فکر میکنه این بی محلی که از جانب بقیه هست به علت زشتی و یا بد بودن اون آدم هست
روحیه اون آدم شکننده میشه و تبدیل میشه به یک شخصیت قربانی و خودش را فدای دیگران میکنه
و باز به نظر میاد خوبه اما این برای بقیه خوبه نه خود اون آدم
از بین رفتن اعتماد به نفس - فداکاری بیخود و جذب کردن کسانی که از اون سو استفاده میکنند
چی میشه؟؟؟
دو حالت پیش میاد یا اینکه طرف در حفا دوست دختر پیدا میکنه که فکر میکنم تو این حالت محال باشه چون کسایی که دوست دختر پیدا میکنند بیشتر خبره هستند و دارای اعتماد به نفس و دنبال لذت های جنسی اما این شخصیت با این روحیه عاشق میشه
اونم یک عاشق یک طرفه و بعد به شدت از اون عشق و شکست عشقی صدمه میبینه
یا با پیدا کردن فرد نا مناسبی که بخاطر محدودیت خانواده و ابراز نکردن محبت و ... و عدم شناخت جنس مخالف و ازدواج با اون آدم و شکست در زندگی
یا با عاشق یک طرفه شدن به اون کسی که واقعا مناسب او نیست
پس فردی با چنین مشخصاتی وقتی به سن جوانی رسید با یک روحیه شکننده - قربانی - عصبی - افسرده - بی اعتماد به نفس و کمی استقلال پیدا کرد عاشق یک فرد نا مناسب میشه
که این عشق یا به ازدواج میریسه که باعث شسکت در زندگی آیندش میشه یا یک رابطه یک طرفه عاشقی که با مخالفت کردن طرف مقابل از بین میره
شخصی با روحیه قربانی قطعا کسی را پیدا میکنه با روحیه سلطه گری
لذا بعد از دیدن چنین موضوعی و شکست در عشق برای همیشه یا حداقل مدت زیادی آثار این زخم بر او هست و همیشه از این موضوع میترسه که کسی که بهش علاقه مند میشه بهش خیانت نکنه و رهاش نکنه پس اون فرد تمایل به علاقه مند شدن مجدد و ناراحتی که بعد از جدا شدن و دیدن خیانت از جانب طرف مقابل هست را نداره و ککمتر پیش میاد به کسی علاقه مند بشه و همیشه محتاطانه میره جلو
با اینکه خیلی دوست داره واقعا به کسی علاقه مند باشه اما همیشه ترس از خیانت ترس از تنها گذاشته شدن از طرف مقابل نمیگذاره که به کسی علاقه مند بشه و اون فرد تحمل اون ناراحتی بعد از شکست عشق را که یکبار تجربش کرده و واقعا سخته را نداره
و این واقعا یک مشکل بزرگ یه زخم بزرگ پس این یک تجربه خوب نیست که بعدا بتونه ازش استفاده کنه
تنها استفادش بدبین شدن به جنس مخالف و دوری از مسائلی مانند عشق و عاشقی و غیره است. چون خود این فرد وقتی به کسی دلبست حاظره همه جوره مایه بگذاره ( که خود همین هم اشتباست ) ولی مطمئن نیست طرف مقابل هم به اندازه اون مایه بگذاره و این باعث دلخوری و ناراحتی اون میشه
من قربانی نه یک شکست عشقی بلکه یک خانواده مذهبی و متحجر بودم که باعث بوجود اومدن یک عاشقی کاذب و یک شکست عشقی و یک ضربه بزرگ بر من شد.
و چه بسیاری از آدم ها که بحاطر جهل خانواده های سنتی و قدیمی گربیانگر چنین مشکلاتی در جوانی میشوند اللخصوص جنس مونث و محدودیت های فرهنگی و مذهبی
__________________
من در سرزمینی زندگی می کنم که در آن دویدن،سهم کسانی است که نمی رسند و رسیدن سهم کسانی است که نمیدوند